تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی ،وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
هر چند که یوسفی، زلیخا نشوم
مجنون هم اگر شوی تو ، لیلا نشوم
یک بار ، تو یک بار فقط آدم شو
نامَردم اگر دوباره حَوا نشوم
- مهدی جهانداری
یک جام شراب ناب دستت باشد
تا حال من خراب دستت باشد
این چند هزارمین شب تنهایی ست
ای عشق حساب کار دستت باشد !
- شعر از ...(شاعرشو نمیشناسم)
حرفهایی که از یاد رفته اند , درست در لحظه ی گفتن متلاشی میشوند . که اصلا دست دلت را نمی گیرند . بیرحمند . باید منتشان را بکشی و تا نیایند هم نفس راحت نمی کشی . حرفهایی که قشنگند اما ... نمی آیند. و تو آنقدر باید منتظر بمانی شاید رام شوند .
شاید شبیه یک اتفاق بزرگ از راه برسند ...
مصراع بعدی شعر من
لبخندهای توست
وقتی از پنجره
قناریهای عاشق را می شمری
وقتی دو فنجان چای داغ را
می گذاریم روبروی هم
تا در تماشای بی وقفه ی برف
دستهایمان یخ نکند .
مصراع بعدی شعر من
چشمهای توست
وقتی ناباورانه
سخاوت خدا را تماشا میکنی .
وقتی که شعرهای مرا می خوانی .
وقتی دو فنجان چای داغ را
می گذاریم روبروی هم .
.
.
.
قلب شعر من
هنوز می تپد.... !
به تو که فکر میکنم
قلب واژه ها می لرزد
لحظه ها دلتنگ میشوند
نگران می شوم
بغض میکنم
....
....
چقدر حادثه , ناگهانی است ....
.
چهل شب که هیچ
چهل سال هم بشکنی ام
گر چه خویش را به هر چه خواستم , رسانده ام
عشق من ! قبول کن , هنوز بی تو مانده ام
تو؛ نهایت تمام قله های دور دست
من؛ کسی که عشق را به قله ها رسانده ام
دامن تمام ابرهای دور دست را
با هوای آفتاب روی تو تکانده ام
خوب من, به جان آینه - به چشم تو قسم -
یک دل زلال در برابرت نشانده ام
حرف آخرم همین که با تمام شاعریم
غیر تو برای هیچ کس غزل نخوانده ام .
من از زندگی چه میخواستم
جز آسمانی که ببارد
و زمینی که برویاند ...
حالا در هجوم اینهمه شب
چشم انتظار کدام ستاره ام ؟
...
...
خدا کند , خدا یادش نرود
روزهایمان را آفتابی کند ...
شاید پرنده ای که آواز می خواند
همان خدای عاشقی ست
که فراموش کرده ایم ...
" یک جرعه ی دیگر
میهمان شب زنده داری امشبم باش ."
وقتی گریبان ازل با دست خلقت میدرید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایش می چشید
من عاشق چشمت شدم , نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن , دنیا همان یک لحظه بود
آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم , شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو , نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی !
من نه آدمم , نه گنجشک
تنها اتفاقی کوچکم
هر بار می افتم ..... دو تکه می شوم ؛
نیمی را باد می برد ,
نیمی را تویی که نمی شناسمت . !
_ شعر از دوست خوبم یه روزی , یه جایی , یه کسی