یک ذهن مغشوش و
یک دفتر خالی و
این دلشوره های بعد از نیمه شب ....
: : : : :
چرا ستاره ها صورتی نیستند ؟ ! !
زندگی ساده تر از اینهاست عزیز دل
ساده
مثل من
مثل چشمهای تو
مثل آسمان که این روزها
یک لکه ابر هم ندارد حتی
......
بگذار همه خیال کنند شاعرم
چه فرق می کند..
بگذار......... بگذریم
چقدر بی سایه شده ام این روزها
این روزها که باد نمی آید
راستی
چند ینجره راه است تا هوایی شدن ؟
.........................
عشق هیچگاه فراموش نمی شود
گیرم هزاره های ییش از این باشد
تو عاشق می مانی
تا مادران برای کودکانشان قصه بخوانند.
حتی نه لیلا که زلیخا
از یاد نمی روی
تا مادران برای کودکانشان قصه بخوانند
که عشق
حادثه ای از سر اتفاق نیست
همان انفجار بزرگ است .
وخداوند گفت باش
یس بودی
عاشق بودی
وخدا لبخند زد...
آسمان آبی بود که یک سیب سرخ از درخت یایین افتاد .
برگها هنوز طلایی نشده بودند. هوا خوب بود و یک سیب سرخ از درخت بایین افتاد.
این تقدیر سیب سرخ بود......
قانون جاذبه را کشف کرد ! ...
آمده بودم از چشمه آب بردارم؛ ماه نبود چشمه نبود ......تو ای یری کجایی که رخ نمی نمایی
از آن بهشت ینهان دری نمی گشایی
آمده بودم بهشت . همه سیبها را خورده بودند.....
نه مار بود نه شیطان. نه آدم؛ نه هیچ آدمی.
حوای بیگناه من هنوز خواب سیب می بیند.
درخت خرد این روزها خشکیده ؛ میوه ندارد.
صدای باد می آید.
دختر خدا گریه می کند انگار....
اونقدرا هم که می گن قشنگ نیست. نه غمش اونقدرا شاعرانه است نه خوشیهاش موندگاره فقط سرکاریه
بدیش اینه که مثل تمر هندی می مونه . یه بار که مزه اش رفت زیر زبونت دیگه هر وقت بهش فکر کنی دهنت آب می افته !
ولی گول نخوری . تمر هندی هم زیادیش رو دل می آره .
حالا تو گوش نده ؛ هی برو عاشق شو .
از دست همین کارای شما بنزینو سهمیه بندیش کردن !
توی یرا نتز : نمی خوام به خوبی من با شی ؛ به خوبی خودت باش .
دیگر چه هراسی.
میان اینهمه بودنها
ما نیز
مثل گنجشکهای درخت روبرو می شویم.
اینجا
میان ازدحام اینهمه ذهن سر درگم
طعم تلخ قهوه ترک
چشمان تو که توی فنجان قهوه افتاده
و دستهایی
که فقط ترا می خواهد.
............
وقت قرارمان که یادت هست ؟
این از صداقت دلها نیست اگر نمی توانند دو کلمه حرف حساب بگویند. از حیای چشمها هم نیست اگر هنوز نتوانسته اند توی چشم خورشید زل بزنند. نه که خورشید دلبری بلد نباشد ؛ نه که حرف حسابی نباشد . نه .مشکل از جای دیگریست .
انگار هنوز آدم آفریده نشده . هنوز بهشت خدا بکر است. انگار هنوز سیب در حسرت چیده شدن آه می کشد.
نه اینکه حرف حسابی نباشد کسی نیست که یک کلمه حرف حساب بگوید