آمده بودم از چشمه آب بردارم؛ ماه نبود چشمه نبود ......تو ای یری کجایی که رخ نمی نمایی
از آن بهشت ینهان دری نمی گشایی
آمده بودم بهشت . همه سیبها را خورده بودند.....
نه مار بود نه شیطان. نه آدم؛ نه هیچ آدمی.
حوای بیگناه من هنوز خواب سیب می بیند.
درخت خرد این روزها خشکیده ؛ میوه ندارد.
صدای باد می آید.
دختر خدا گریه می کند انگار....
سلام
اینا کا خودته؟
اینا کار خودته؟ (:
آره یویا جون کار خودمه
چون زیباست
سلام کاکتوس عزیز
ظاهرا تو هم مثل من شدی این روزا زیاد به در بسته خوردی .
از من میشنوی یه بار دیگه به چشمه و بهشت سر بزن اینبار دست خالی بر نمی گردی .
شاد سربلندباشی و به امیددیدار.
دختر خدا ...
من را یاد یک اتفاق جاب در کودکیم انداخت ...
دختر خدا گریه می کند انگار ...
---------
زیبا بود
موفق باشی
خیلی قشنگ بود پاینده باشی
سلام عزیزم...
دختر خدا گریه میکند انگار...چون سیب وسوسه رو گاز نزده و مار و اهریمن به وجودش نفوذ نکرده
پس ببار ای دختر خدا...ببارو نخواه که زمینی بشی...
خدا صدای همه ما رو می شنوه و به ما لبخند می زنه.
برای همینه که هر بار چشمامون خیس می شه، با پشت دست اشکامون رو پاک می کنیم و دوباره راه می افتیم.
دوباره
و
دوباره و دوباره
...
چون همیشه خدا اینجاست.
سیب حسرت رو گاز نزن.
دوست خوبم با یک پست جدید به روزم و بی صبرانه منتظر حضورت در وبلاگم هستم
این چشمه دیرگاهیست آبی به صورت احساسمان نمیزند
درخت خرد را بی آب عشق
میوه و بر از کجا
این سیبها و گندمها ارزانی حوریان بهشتی
مرا با عشق خود به درک واصل کن
سلام
می شود تعداد یادداشتهای ارائه شده در یک صفحه ات را بالا
ببری تا با یک بار باز کردن بتوانیم مطالب قبلیت را بخوانیم
سلام دوست عزیز
از اینکه دیر به دیر سر میزنم شرمنده
ولی بدون که همیشه سر میزنم ولی بدونم ردپا میرم
-------
مراقب خودت باش