خشک چوبی،خشک مویی،خشک پوست
از کجا می آید این آوای دوست ....
من ، عاشقترین آدمی که توی زندگیم دیده ام ، استاد موسیقی ام بود .یک مرد میانسال بهایی . ساز که می زد و میخواند خدا را می آورد این پائین جلوی چشمهایم . و من چقدر لذت میبردم از این لحظه ها که زود هم تمام میشدند . ولی طعمشان ماندگار بود . حتی قشنگتر از تجربه ی اولین هماغوشی ها !
اما از آنجا که خدا زیاد توی هر خانه ای نمی ماند ، استاد من هم خیلی زود از این شهر رفت ...
من تمام آن خاطرات مقدس را ، جدا از همه ی خاطره های عمرم ، گذاشته ام توی یک اتاقک شیشه ای . مبادا آلوده ی دیگر لحظه هایم شوند .