( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

بیا ای شیخ و از خمخانه ی ما              شرابی خور که در کوثر نباشد 

شرابی بی خمارم بخش یارب              که با وی هیچ دردسر نباشد . 

 

** 

بیزارم 

از آسمانی  

   که نمی بارد 

زمینی 

که درخت  

        ندارد ...

*  

۱- 

منم منت کش چشمای نازت 

دل عاشق کش و عاشق نوازت 

دو چشمات خیره بر کنج لبامه 

بنازم مستی راز و نیازت ! 

۲- 

روزگار مثل قدیمها نیست ، به جان خودم ... 

۳- 

......... 

هنوز هم دوست دارم با تمام وجود باور کنم که یکی هست و می آید و همه چیز روبراه میشود . 

هر چند این روزها به همه چیزشک دارم . 

خدا کند ، خدایی که هست ، بیاید و مرا از اینهمه شک نجات دهد ... 

خدا کند کسی باشد و بیاید .... 

خدا کند که بیایی .... 

مطرود

                                                                    

 

 چقدر سیب ؟؟

چقدر گندم ؟؟  

..... 

.....

بهشت بهانه بود 

کسی ما را دوست نداشت . 

یادش بخیر ....

خشک چوبی،خشک مویی،خشک پوست 

از کجا می آید این آوای دوست .... 

 

من ، عاشقترین آدمی که توی زندگیم دیده ام ، استاد موسیقی ام بود .یک مرد میانسال بهایی . ساز  که می زد و میخواند خدا را می آورد این پائین جلوی چشمهایم . و من چقدر لذت میبردم از این لحظه ها که زود هم تمام میشدند . ولی طعمشان ماندگار بود . حتی قشنگتر از تجربه ی اولین هماغوشی ها ! 

اما از آنجا که خدا زیاد توی هر خانه ای نمی ماند ، استاد من هم خیلی زود از این شهر رفت ... 

من تمام آن خاطرات مقدس را ، جدا از همه ی خاطره های عمرم ، گذاشته ام توی یک اتاقک شیشه ای . مبادا آلوده ی دیگر لحظه هایم شوند .