روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت .
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست .
.
.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم .
روزی که هر لب ترانه ایست
تا کمترین سرود ، بوسه باشد .
روزی که تو بیایی ، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود .
روزی که ما برای کبوترهایمان دانه بریزیم ...
......
- احمد شاملو -
روز زیبایی خواهد بود بی شک، اگر بیاد!
راستی این نوشته ات چقدر حس و حال شعر " روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد" سهراب بود ، لااقل من رو یاد اون انداخت
زیبا می نویسی
سلام...
از اون شعرها بود که شاید یه روزی کمکت کنه تا جایزه نوبل بگیری... بی شوخی!
یاد تصور کن از جان لنون افتادم...
همین.
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم . . .
سلام سعیده
ممنون که اومده بودی هنوز کامنتتو جواب ندادم
میرمجواب اونممینویسم
کوتاه نویسی های خودتو به هر شعری ازاین واون ترجیح میدم اگرچه با انتخاب آدما هم میشه پی به مکنونات قلبیشو.ن برد
سعادتمند باشی
بااحترام
سلام
تازه شروع کردم
میای کمک؟
چه عجب...!
کامنت دونیت هر چند وقت ی بار فیلتر میشه...!!!
سلام
ممنون
بدو بیا!
کاش که آن روز بیاید!!!
چه روز دلنشینی خوواهد بود آن روز.
پس به امید آن روز
امیدوارم خیلی دیر نباشه
سلام
با پست جدید ویک مینیاتورزیبا درخدمتم
بای
سلام
خوبی؟
همیشه این جور شعرها ظاهرشون با باطنشون فرق داره و این چیزیه که منو اذیت می کنه.چرا ظاهر و باطن باید فرق داشته باشه.کی می دونه.قسمت اینه.
فعلا...
سعیده جان خوبی؟
ببینم تو من رو شناختی یا نه؟ نشون بده ببینم چقدر باهوشی
رو آی کیوت حساب کردما!
و من آن روز را انتظار می کشم
.
.
.