( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

 

 

              

 

                              dance me to end of love    

از تو که حرف میزنم  

همه ی فعلهایم ماضی اند 

حتی ، ماضی بعید 

ماضی خیلی خیلی بعید 

کمی نزدیک تر بنشین 

دلم برای یک حال ساده تنگ شده است . 

 

* شعر از معصومه ناصری 

هوا ابری باشد و باران نبارد آدم بیشتر دلش میگیرد .  

آسمان هم یادش رفته ، کاکتوسها هم تشنه می شوند ! 

باور بکنی 

یا نکنی 

تقدیر من 

شاعر شدن بود ....