من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
درباره من
بی دلیل آسمان ابریست
بی دلیل باران می بارد
بی دلیل دلتنگ شده ام
در این ازدحام فکر و قهر و دغدغه
بی دلیل شعر می گویم
ملامتم مکن
من که دریا نیستم
من تنها شاعری هستم تهیدست
که به بهانه ابرو باران و قهر
شوریده می شود
وشعر می گوید.
ادامه...
این برنامه ی نقره چقدر روح آدم را جلا می دهد ، آدم را می برد به لطیف ترین روزهای زندگیش ، به خاطراتی که شاید برای بچه های دهه ی پنجاه ، نهایت قشنگی ها باشد .
آدم را وادار می کند که فکر کند ، لبخند بزند و بعد آه بکشد .
شرمنده من این برنامه ای رو که می گی ندیدم نمی تونم نظر مفیدی بدم
منم امشب مثل تو شدم خوابم نمی برد و هذیان!
راستی؟؟ باید ببینم اگرچه من متولد آخرهای دهه پنجاهم
سلام...
ندیدمش... اما باید قشنگ باشه...
هرچیزی که یادآور کودکی شود زیباست!
همین.
آن روزها... آدم بزرگ ها و زاغ های فراق...
سلام سعیده جان. خوبی؟
من هم آپم
موفق باشی
باز چه خوب که دلخوش کودکیهاییم
یاد آن روزها
ظهرهای زیر راه پله
.
.
.