( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

می نویسم 

نه مثل تو 

ولی مثل تو خودم را گول میزنم 

 که انگار شاعرم ...!  

 

                                       

 

 

توی پرانتز : 

۱. نوشتنم هی میاد هی میره ... تکلیفش رو با من روشن نمی کنه . 

۲. یک ششم مردم کره ی زمین گرسنه اند . 

۳. هوا سرد شده . 

۴. چرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست ؟ 

در دنیا تنها انسانهای معدودی دارای قدرتند ؛ همان ها که توانسته اند دنیای درونشان را زیر و رو کنند .... 

 

پ ن : نوشتنم نمیاد .... 

هفت سنگ یادت هست ؟ 

بچه های امروز  

نه بوی کوچه ی خاکی را می فهمند 

نه هفت سنگ را 

نه تیله های هزار رنگ را ...... 

 

بچه های امروز 

بدون عینکهای دودی شان 

                 توی کوچه نمی روند ...... 

 

تو هنوز هفت سنگ یادت هست ؟ 

سفرنامه

ما امروز به قصد سفر سوار هواپیما شدیم و البته این آقای راننده چه بد رانندگی می کرد و هی هواپیما را می برد توی دست انداز و ما دل وروده مان می آمد توی دهنمان که نگو . البته شاید تقصیر راننده نبود و هواپیما خراب بود چرا که اینقدر صداهای عجیب از همه جایش می آمد که ما احساس امنیت نکنیم ! ولی یک کم که گذشت صداها قطع شد و ما ترسیده بودیم که نکند مرده ایم که اینقدر همه جا آرام است . بعد دیدیم که نه هنوز زنده ایم و چه خوب . 

یک جاهایی هم دیدیم همه دارند با موبایلهایشان از بیرون عکس میگیرند و ما آن موقع بالای ابرها بودیم و قشنگ بود و البته آنجا دیگر نور خورشید اذیتمان نمی کرد و ما فهمیدیم که خورشید پائین ابرهاست و این بالا دنیا چقدر قشنگ تر است . 

غذاهای داخل هواپیما هم خوشمزه تر از غذاهای بین راهی است و ما غذاهایشان را دوست داریم هر چند هر بار کمتر میشود و گرانتر هم . 

راستی تا یادمان نرفته بگوئیم که بغل دست بنده دو عدد خارجی نشسته بودند و ما هر وقت سوار هواپیما می شویم از این خارجی ها کنارمان می گذارند که البته چون ما خیلی با پرستیژیم ! آنها این کار را می کنند که خارجی ها احساس غربت نکنند ! 

خلاصه این که ما همه ی اینها را الان که توی هواپیما هستیم و حوصله مان سر رفته نوشته ایم و اگر خدا خواست و سالم رسیدیم آن پائین اینها را می نویسیم توی وبلاگمان تا شما هم بخوانید و نظر هم یادتان نرود !!

.... آنقدر برای نخلهای سوخته و چاههای سربزیرت شعر گفته اند 

که من واژه کم می آورم 

بگذار ساده صدایت کنم 

آنگونه که دوست دارم 

آنگونه که شاید 

                     شاید 

                           شاید 

                           دوست داشته باشی 

                                                      علی .... 

 

 

ـ علی زخم شمشیر را نفهمید و ما علی را .... ( دکتر علی شریعتی ) ـ