من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
درباره من
بی دلیل آسمان ابریست
بی دلیل باران می بارد
بی دلیل دلتنگ شده ام
در این ازدحام فکر و قهر و دغدغه
بی دلیل شعر می گویم
ملامتم مکن
من که دریا نیستم
من تنها شاعری هستم تهیدست
که به بهانه ابرو باران و قهر
شوریده می شود
وشعر می گوید.
ادامه...
وحیده
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1387 ساعت 12:25 ق.ظ
آری خواهر جان کهنه شده ایم که اینگونه افسانه ققنوس در قلبهایمان زنده است کهنه شده ایم که همه به دنبال پرهایمان می گردند تا آرزوهایشان را آشکار سازند کهنه شده ایم . . . و چه زیبا و پنهان!
قرار نیست همیشه آب سر به راه باشه و خودش بره توی جوب ..گاهی اوقات باید آستین بالا زد و زمین و کند و راه آب و به سمت جوب کج کرد . به این میگن زندگی ... باید جنگید آبجی گلم
با ساز روزگار اگر نمی رقصی
با روزگار برقص
شاید که بهانه ای شد
تا بتکانی
خاک های سالهای بی تکیه گاهی تنت را...
.
.
زیبا بود سعیده جان
بی خودی به خودت برچسب کهنگی نزن !!!
من بدجوری به قدرت کلام اعتقاد دارم!!!
سلام
امیدوارم که این کهنگی همیشگی نباشه چون روزگار الان کهنگی رو قبول نمی کنه. به خاطر همینه که آبت با روزگار تو یه جوب نمیره
سلام ... وب باحالی دارین ... به وبگاه منم سری بزن ... خوشحال میشم با هم تبادل لینک داشته باشیم ... اگه موافقی خبرم کن تا لینکت کنم ... میتونی منو با نام وبگاه تفریحی کرج لینک کنی ... بابای
فقط ،
آبم با روزگار توی یک جو
حقیقت محض و گفتی!
سلام...
به فنی بودن یا نبودنش کاری ندارم... ولی فکر می کنم از نظر احساسی چیزی کم نداشت به جز یک تبریک به خاطر قدرت قلمت...
همین.
با سلام
آفرین
خیلی خوب می نویسی.هر وقت می یام تو وبلاگ شما احساس آرامش می کنم. شاید دارم روزگارم رو از زبان یه خواهر بزرگتر می شنوم...
موفق باشید.
سلام.با برگی از زندگی شخصی ام آپم و منتظر نظرتم دوست عزیز[گل]
اولا که جان ما کشک نیست!!
.
ولی خداییش با بند اول خیلی حال کردم.
فقط کسی رو تن من یادگاری ننوشته
زود کوتاه می یای . زود دست کشیدی از همه چی . بلند شو وایسا!
د پاشو !
با سلام
به روزم
زود بیا!!!!!!!
امشب که یاد من نیستی
بگذار برایت ترانه ای بخوانم
از آدمکی برفی
که در حسرتت آب شد
و تو چشمهای خیسش را
به آستین پیراهنت دوختی!!!
آری خواهر جان
کهنه شده ایم که اینگونه افسانه ققنوس در قلبهایمان زنده است
کهنه شده ایم که همه به دنبال پرهایمان می گردند
تا آرزوهایشان را آشکار سازند
کهنه شده ایم
.
.
.
و چه زیبا و پنهان!
سعیده ی عزیزم سلام آبجی
قرار نیست همیشه آب سر به راه باشه و خودش بره توی جوب ..گاهی اوقات باید آستین بالا زد و زمین و کند و راه آب و به سمت جوب کج کرد . به این میگن زندگی ... باید جنگید آبجی گلم
بوووووووووووووووس
آنقدر کهنه
که می شود روی گرد و خاک تنم
یادگاری نوشت !
این چه قشنگ بود
ایضا من هم کهنه شدم و ایضا آبم با روزگار به یک جو نمی رود! فقط دنیا اصلا بر وفق مرادم نیست!
حالا چرا به جان ما؟