( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

یکم :

 بادبادکی از من ساختی 

تا همیشه 

سر به هوایت باشم .  

 

                                   

 

دوم :  

در آسمانی رها شده ام 

که نهایت ندارد ..... 

    چون باران باش و مپرس پیاله ی خالی از آن کیست .... 

این روزها تلخند .

                                 

 

۸۸/۸/۸هم داره میرسه و ما هیچ غلطی نکردیم ! 

موضوع از این قراره که  ۷/۷/۷۷ ما دانشجو بودیم ، من و مریم . همون روز به هم قول دادیم که ۸/۸/۸۸ دوباره همدیگه رو ببینیم با این شرط که .... ( خیلی کارا قرار بود بکنیم ) .  

یه چند روزی از مریم خبری نداشتم تا همین چند ساعت پیش که پیغام داد :  ۸/۸/۸۸داره میرسه و ما هیچ غلطی نکردیم ! 

نه این که نخواستیم ، نه اینکه تلاش نکردیم ، ولی نشد .... اون روزا که روی ابرا راه می رفتیم و فکر می کردیم دنیا همیشه اینقدر قشنگ می مونه قرار بود خیلی کارا بکنیم ولی ..... 

۸۸/۸/۸هم داره می رسه .... 

شما نمی دونین این یعنی چی... 

دلم گرفته ،

من حق دارم اگه بخوام یه کم گریه کنم ... 

 عشقهای قدیم را 

 کنار طاقچه می گذاریم 

 تا فراموش نکنیم 

 عشقهای جدید را 

 توی گلدانهای تازه آب زده 

                                می کاریم ...  

***  

آنکه دور زندگی مان می پیچد ؛ 

 پیچک کنار حیاط است ! 

 

  

پ.ن: شاید غزلی گفتم ، با قافیه ی چشمم ! 

                           

 خودم قبول دارم 

کهنه شده ام 

آنقدر کهنه 

که می شود روی گرد و خاک تنم 

                                     یادگاری نوشت ! 

 

حرف حساب ندارم که 

فقط ، 

آبم با روزگار توی یک جو  

                            نمی رود انگار 

از این که بگذریم 

دنیا بر وفق مراد است به جان شما ! 

   این روزها از دست خودم عصبانی ام . 

   فعلا همین .... 

....

                              

 

می دانم می آیی 

من گلدانها را 

                آب داده ام  

شیشه های پنجره را شسته ام 

و قلبم را فرستاده ام سر کوچه 

تا تو بیایی . 

 

دفترم بوی طلوع می دهد ، 

و این شعر تازه ام را 

به نام تو ثبت می کنم . 

 

آمدن که واژه ی غریبی نیست ، نازنین ! 

با آمدن تو لحظه بارانی شد ...

وقتی شعری کامل نمی آید یعنی واقعه کامل نشده هنوز ، زور هم بزنی فایده ندارد تصنعی می شود ، دیگر معجزه نیست که منتظر آمدنش باشی . باید صبر کنی تا در لحظه ی خودش ، خودش بیاید وگرنه همه چیز خراب می شود . رسالت شاعر درک همین لحظه است و محکم نگه داشتنش وگرنه از دستش هم که بدهد معجزه از دست رفته است .

حالا اینکه چقدر باید صبر کنی چیزی خارج از کنترل توست . خودش بهتر می داند کی بیاید .

گفتم که ؛ شاعر اگر شدی باید دلت بزرگ باشد و تحملت بی حد ! آنوقت است که پاداش کارت را می گیری و این ، آنقدر ناگهانی است که با آمدنش گاهی روحت را تکان می دهد حتی !

و اینکه هیچ شعری ناقص نمی ماند ، کامل می شود بالاخره ....

دور از دست !

در انتظار کدام واژه ای

تا به حرمت عشق

سوگند یاد کنی ؟

                                      

                  این روزها حوصله دلم چه زود سر می رود ...

پراکنده گویی

* شدم شبیه جودی ابوتی که بابا لنگ درازشو سگها خوردن !

*چه حالی پیدا میکنی وقتی یه ساعت تمام علاف دانلود یه برنامه کوفتی باشی ، مونده ده درصد آخرش یهو برق قطع شه ؟؟ منم دقیقا همین حال رو داشتم امروز !

* * اگه نفری یه لامپ اضافه رو خاموش میکردین برق ما قطع نمی شد .

* من دلم بارون میخواد

* و همچنین یک عدد ژیلا !

* این روزها با ماشین توزیع بستنی بر میگردم خونه ! ( و یاد پت پستچی می افتم ! ) تازه یک کارتن پر از بستنی هم هدیه گرفتم . یک هفته است هی بستنی میخوریم تموم نمی شه .

* بکی از کاکتوسهای من مرد ! در عوض چهارتاشون جوونه زدن .

* کاهش آمار سل ما را نگران کرده این روزها ، نکند سطح بهداشت جامعه بالا تر رفته باشد !

* چه حالی میده روز پزشک جمعه باشه !

* کاش پویا نظری بمیره همه ارثیه برسه به بهرام !

* سرخوشم این ناگهان مستی ز بوی جام کیست ؟؟؟