( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

جشن بیکران

 

وقتی بهار می آمد ، حتی بهار کاذب ، دیگر مشکلی وجود نداشت جز اینکه کجا می شود شاد تر بود . تنها چیزی که می توانست سرتاسر روزی را ضایع کند این و آن بودند واگر می توانستی به کسی وعده دیدار ندهی ، روز بی حد و مرز می شد . این و آن همیشه شادمانی را محدود می کردند ، جز مشتی انگشت شمار که همان قدر خوب بودند که بهار ...

 

 - ارنست همینگوی -

 

     

        ناگهان ،  یک روز بزرگتر شدم ....

 

 

 

عجب هوای درخشانی ... بوی باران می دهد .

زنده بمانم ، صد سال دیگر یک قطره باران دیگر دوباره عاشقم می کند ....

 

همین امشب که خنجر ماه رفته بود توی دل آسمون شب

دوباره هوای عاشقی به سرم زد ....

آی با توام نیمه همیشه خاموش دل ... !

 

حاجت

 

چشمهایت سیراب سراب

و نگاهم ،

تاول زده از تابش تشنگی

برویم دعای باران بخوانیم

 تو با دل من

من با دل تو

باور کن با لبخند چترهامان بر می گردیم .

 

شعر از سید علی میر باذل

هذیانهای شبانه دختری که خوابش نمی برد !

.............

حادثه ناگهان بود

شگفت ...

چشمهایی که حادثه می سازند

حرفهایی که ناتمام ماند

و کلامی که در انتها شنیده شد ....

- سلام

- من خسته ام . تمام دیشب را نخوابیدم انگار ،

آیه چندم زندگی بودیم ؟

- ما تمام سی جزء را خواندیم .

سوره آخر والفجر بود ؟

- نه ، والشمس و الضحی ...

...

ساعت یازده خوب است

- امروز ساعت یازده نداشتیم

فردا بهتر است ، یک خودکار به من می دهی ؟

- شما حالتان خوب نیست ، به پزشک نیاز دارید !

- من فقط خسته ام ، تمام دیشب را نخوابیدم انگار .

چقدر از این ارتفاع من بلندترم

چقدر تو بلندی !

- تو هم مثل من از هجوم ملخها می ترسی ؟

ملخها مزرعه را ویران می کنند .

- من دلم درخت سیب می خواهد

من فقط دو شاخه زیتون دارم .

- آیه آخر هم تمام شد .

فردا چقدر بهتر است

- من هنوز خسته ام ، تمام دیشب را نخوابیدم انگار .

بلند شو . یک فنجان چای بخور با کمی خاطره امروز !

- بیا به آسمان اعتماد کنیم . من امروز یک سینه سرخ دیدم .

- چه فکر خوبی ..

فردا به آسمان اعتماد می کنیم .